۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

حق شناسی و قدر دانی یک شوهر...؟؟؟ از زحمات و فداکاری های همسرش

شوهر مريم چند ماه بود که در بيمارستان بسترى بود.
بيشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشيار مى‌شد.
امّا در تمام اين مدّت، مريم هر روز در کنار بسترش بود.
يک روز که او دوباره هوشياريش را به دست آورد از مريم خواست که نزديک‌تر بيايد.
مريم صندليش را به تخت چسباند و گوشش را نزديک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر مريم که صدايش بسيار ضعيف بود با زحمت زیاد گفت:
«تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى.
وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى.
وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى.
وقتى خانه‌مان را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودى.
الان هم که سلامتيم به خطر افتاده باز تو دائم در کنارم هستى.
مى‌دونى چى مي‌خوام بهت بگم؟
مريم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت:
«چى مى‌خواى بگى عزيزم؟
شوهر مريم ناله کنان گفت:
«به این نتیجه رسیدم که این وجود تو ست که براى من بدشانسى مياره!»

فرستنده : Soosan Mahvi

هیچ نظری موجود نیست: