۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

نه (9) راه کار ضد"استرس" / بخوانيم و حتمن عمل کنیم و بزودی تغییری بزرگ را تجربه کنیم


اول اینکه از استرسهایتان حرف بزنید:
یک آدم صبور ودهان قرص گیر بیاورید و کل بدبختی‌ها و جفتکهایی که از" زندگی" خورده‌اید را با او تقسیم کنید…
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند…
علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز می‌کنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید... و این یعنی آرامش..
دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:
گذشته‌تان و آینده‌تان را خیلی جدی نگیرید… اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهی‌هایی که در گذشته در حق خودتان کرده‌اید، نشوید.
همه همینطور بوده‌اند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایده‌ای جز چرکی شدن آنها ندارد.
نگرانی از آینده را هم که باید هیچ به حساب نیاورید.
ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..
فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سخت‌تر و دردناک‌تر است…
سوم اینکه به خودتان استراحت بدهید:
وقتی صحبت از استراحت میشود، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال در سواحل هاوایی…!
وسط همه گرفتاریها واسترسها و بد بختی ها ، آدم میتواند خیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد…
کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید….
که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد…
مثل نهنگ‌ها که هر از چندگاهی به بالای آب می‌آیند و نفسی تازه می‌کنند و دوباره به زیر آب برمی‌گردند…
چهارم اینکه تحرک داشته باشید:
ورزش قاتل استرس است...
لزومی هم ندارد که وقتی می‌گوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار وزنه یک تنی بزنید !
همین اندازه که یک برنامه تمرین ورزشی منظم وخفیف در روز داشته باشید، کلی موثر است…!
پنجم اینکه واقع‌بین باشید:
بسیاری از ما، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…
داستان، مثل آمپول زدن میماند…
هنگامی که آمپول‌زن، قرار است به شما آمپول بزند، لابد این کار را انجام خواهد داد.
حالا اگرعضله تان را سفت کنید، هیچ خاصیتی ندارد غیر از اینکه درد آمپول بیشترشود …
گاهی مواقع باید واقع‌ بین بود و عضله‌ها را شل کرد که درد کمتر شود…
ششم اینکه زندگی میدان و مسابقه اسب‌دوانی نیست:
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید…
مقایسه کردن و"رقابت‌پیشگی"، استرس‌زا است…
اینکه فلانی فوق‌لیسانس دارد و من ندارم ودیگری لامبورگینی دارد و من ندارم ویا فلان چیزرا آن یکی
دارد و من ندارم،
شما را دقیقن مانند همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج دویده وبه هیچ کجا هم نرسیده، می نماید…
زندگی مسخره‌ تر از چیزی است که شما فکرش رامی‌کنید…
هیچ دونفری لزومن نباید مثل هم باشند…
کوشش کنید که خودتان باشید…
هفتم اینکه از مواجهه با عوامل "ترس‌زا" هراس نداشته باشید:
مثال ساده آن، دندان‌پزشک است…
وقتی دندان خراب دارید، پیش دندان پزشک بروید و درستش کنید…
نه اینکه بترسید و یک عمراز ترس دندان‌ پزشک، بادرد دندان بسازید و همه لقمه‌هایتان را با یکطرفتان بجوید… نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس ِ درد است…
ترس، استرس می زاید.
هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید و شعارتان: "گوربابای دنیا " باشد:
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمی‌کند…
مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…
آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمی‌تواند بلند کند،
چه برسد به یک فکر چند کیلویی…!
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند…
نهم اینکه کوشش کنید همیشه بخندید:
همه مشکل دارند… من دارم، شما هم دارید… همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست…
یاد بگیرید بخندید… به ریش دنیا و مشکلات بخندید… به بدبختی‌ها بخندید…
به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم،بخندید… به خودتان بخندید…
دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و می‌بینید که رابطه خنده و گرفتاری،
مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست…
درمانش نمی‌کند اما دردش را کم میکند.!
__._,_.___._,___
Elaheh Farhadieh : فرستنده

هیچ نظری موجود نیست: