دوستی تعریف میکرد که :
رفته بودم تو يكي از اين فروشگاها برای خرید مایحتاجم،
يه مرد نسبتن سالخورده ای هم ظاهرن با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد و اینو میخواست و اونو میخواست.
مرده هم هی مي گفت : آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم!
جلوي قفسه ي خوراكي ها، یه دفه پسره خودشو زد زمين و شروع کرد به جیغ زدن و داد و فریاد کردن !
مرده باز گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده، الان خريد تموم میشه.
دَم صندوق، پسره چرخ دستي رو كشيد چندتا از جنسا افتاد رو زمين و پخش و پلا شد،
اما بازم مرده گفت: فرهاد آروم، دیگه تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون!
من که از دیدن این جریانا كف بُر شده بودم موقع بیرون رفتن بهش گفتم:
حضرت آقا، شما خيلي كارت درسته، این بچه اين همه اذيتت كرد، اما شما فقط بهش می گفتي : فرهاد آروم باش!
مرده یه نگاهی به من کرد و گفت:
عزيزم، فرهاد اسم مَنه، این ولد چموش اسمش سيامكه!
رفته بودم تو يكي از اين فروشگاها برای خرید مایحتاجم،
يه مرد نسبتن سالخورده ای هم ظاهرن با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد و اینو میخواست و اونو میخواست.
مرده هم هی مي گفت : آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم!
جلوي قفسه ي خوراكي ها، یه دفه پسره خودشو زد زمين و شروع کرد به جیغ زدن و داد و فریاد کردن !
مرده باز گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده، الان خريد تموم میشه.
دَم صندوق، پسره چرخ دستي رو كشيد چندتا از جنسا افتاد رو زمين و پخش و پلا شد،
اما بازم مرده گفت: فرهاد آروم، دیگه تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون!
من که از دیدن این جریانا كف بُر شده بودم موقع بیرون رفتن بهش گفتم:
حضرت آقا، شما خيلي كارت درسته، این بچه اين همه اذيتت كرد، اما شما فقط بهش می گفتي : فرهاد آروم باش!
مرده یه نگاهی به من کرد و گفت:
عزيزم، فرهاد اسم مَنه، این ولد چموش اسمش سيامكه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر