• روز یکشنبه ۲۹اکتبر مراسم بزرگداشت خانم لعبت والا (شاهزاده خانم لعبت الملوک والا، خواهر زن احمد شاه قاجار) در سالن بزرگ شهرداری "چلسی" با حضور جمع کثیری از نویسندگان و هنرمندان تشکیل شد. ازدحام جمعیت به قدری غیرمنتظره بود، که ساعتی بعد سالن پرشد و حوالی ساعت ۵ درهای سالن را به روی مردم بستند. ...
ازدحام جمعیت به قدری غیرمنتظره بود، که ساعتی بعد سالن پرشد وحوالی ساعت ۵ درهای سالن را به روی مردم بستند.
مـاموران برای حفظ امنیت حاضران از ورود مراجعین که بیش از ظرفیت سالن بود، خودداری کردند.
من که دیررسیده بودم حتا نصرالله شیبانی پسر خانم والا را درجمع منتظران دیدم.
به شوخی گفتم تو که صاحب خانه ای چرا دیر کردی؟
خندید و از سنگینی ترافیک شکوه کرد.
بالاخره دراثر اصرار و ازدحام بیرون درهای طبقه بالای سالن راگشودند و آن عده توسط راهنمایان به طرف لژ هدایت شدند.
مجری برنامه خانم فخری نیکزاد گوینده قدیمی بود که با صدای گرم آشنایش خاطره های گذشته را تجدید میکرد.
یاران و همکاران سابق خانم والا هریک از توانائی های هنری و ادبی ایشان اطلاعات تازه ای را دراختیار حاضران گذاشتند.
محمد عاصمی مدیر نشریه کاوه که ازآلمان به همین منطور به لندن آمده بود، شرحی از فعالیت های هنری و ادبی ایشان را شرح داد و با خاطره هائی از تئائرهای لاله زار و یادی از بازیگران آن دوره فضای شادی به وجود آورد.
حضور خانم سیمین بهبهانی که ازایران به همین منظور به لندن آمده بود، فضای مطبوع جلسه را دوچندان کرده بود.
وقتی حضورایشان در جلسه اعلام گردید، خانم بهبهانی در اثر کف زن شدید حاضران بلند شد و با تعظیم به حضار، مهر انسانی خود را نثار حاضران کردند .
دکتر شهیدیان (داماد خانم والا) ازآشنائی خود با دخترجوانی که دردانشکده پزشکی عاشق او شده بود، خاطره ای تعریف کرد و با گفتن یکی دوسروده شعرگونه از ایشان بود که صدای خنده حاضران درسالن پیچید.
احساسات حاضران زمانی اوج گرفت که خانم بهبهانی به پشت میکرفن هدایت می شد.
ایشان در میان کف زدنهای ممتد وقتی در بالای سن مقابل حضار ایستاد، با گفتن چند لطیفه شیطنت های جوانی خودرا در سرزندگی پیرانه به وجه احسن به نمایش گذاشت.
بعد از پیام های تصویری دوستان، شاعران و نویسندگان که از اقصا نقاط جهان رسیده بود، خانم شاداب وجدی، شیرین رضویان و زیبا کرباسی اشعاری خواندند.
که شعر شیرین رضویان ، به ویژه شعر دوم زیبا کرباسی با تیتر "زیبا" با استقبال کم نظیر در میان کف زدن حاضران جلب توجه میکرد.
درپایان برنامه، خانم جمیل خرازی برای اهدای تابلوی افتخار به خانم والا، دعوت شد.
ایشان که بنیاد توس را بنیان نهاده اند، پشت میکرفن قرار گرفتند و درهمین حال گوینده شمه ای ازفعالیت های هنری و کارهای خیر و نیکوکاری های خانم خرازی را به حاضران توضیح دادند.
مسئولیت نشست و کلیه تدارکات برنامه ها برعهده آقای توفیق ممتاز بود که در کمال دقت و با سلیقه ای کاملن ممتاز انجام داده بود.
جا دارد براین نکته تآکید کنم که نظم و ترتیب و هماهنگی برنامه ها کم نظیر بود.
برنامه این نشست با خاطره ای خوش در تجلیل از یک بانوی ادیب و هنرمند در ساعت ۹ به پایان رسید.
(هستی - لندن)
akhbar-rooz.com
**********************************************
چند نمونه از اشعار خانم لعبت والا :
مادرم
مادرم، صخرهی غرور
در درازنای شب
سرگونه سبز مانده بود
تازیانهها بر تنش نشست
کوهستان ایستاده و صبور
قصهی ثباتخوانده بود
چشمها، و بازوانش
آفتاب را به سینه میفشرد
که با بهار دستهایش نهال عشق را
به خاک خشک غم نشانده بود
سالهای سال در فراز و در فرود
بیشکیب و رهسپار همچون رود
هجوم تندباد و خروشها را
بر آستان آشیانه رانده بود
و کودکان بیپناه خویش را
از گزند فتنهها رهانده بود.
مادرم قهرمانی بیشکست
گرچه در عزای ریشههای مهر
سرو قامتش فرو نشست
و بر غروب سرد خانه چشم بست
لیک همچنان کوهستان ایستاده و صبور
در نهاد نسلهای من، در شکوه نور
فاتحانه ایستاده است.
وصل
در باد غرق شدم
وقتی تمامی او
در من حلول کرد
و دریا
از کوه صعود
و رویش ابهام، در فضای رها
از حجم هندسی شعله شکل یافت
و باد و آفتاب و آب
در من به منتهای وصل رسیدند
و من به اوج عشق رسیدم
اندام های باکره ام
همخوابه ی طبیعت شد
و ذره های روح مذابم
رستند از حجاب سنگی دریا
از آب زاده شدم باز
همراه موج شکستم
و چشمهام
به پیغام پاک تیشه رسیدند
باید ترا شکست
و معبد را
از بازتاب سایه ی تندیس پاک کرد
باید به نبض حادثه پیوست
فریادهای من
به سکوت مدیونند
در من کسی به مرز رسیده است
در من کسی که از هزاره ی شب هاست
که خسته خاطر و تن هاست
که اصل می جوید
که وصل می جوید
اما من از قبیله ی کفارم
با چشم های زنا کار
سجاده های تهی از مهر
و دست هایم
گریخته اند از من
چگونه نمازی
تو را گزارد توانم؟
آدمک
چون سایه های بی امان، بازیچه دست زمان
در این دنیا ماندم چنان، افسرده و حیران، سرگشته و نالان
چون آدمک زنجیر، بر دست و پایم، از پنجه تقدیر، من کی رهایم
ای که تو دادی جانم، گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک، مخلوقی سرگردان
ای که تو دادی جانم، گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک، مخلوقی سرگردان
چون آدمک زنجیر، بر دست و پایم، از پنجه تقدیر، من کی رهایم
ای که تو دادی جانم، گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک، مخلوقی سرگردان
چون آدمک زنجیر، بر دست و پایم، از پنجه تقدیر، من کی رهایم
***
پروانه ی من
خواهم تو شوی، محبوب دلم
چون نرگس من، دیوانه ی من
روید رخ من، سویت ره من
هستی چو بهشت، کاشانه ی من
پروانه ی من، پروانه ی من
بی تو چه کنم، مستانه ی من
آوای تو شد، هم نغمه ی من
ای لاله ی من، بردی دل من
پروانه ی من، پروانه ی من
بی تو چه کنم، مستانه ی من
آوای تو شد، هم نغمه ی من
ای لاله ی من، بردی دل من
پروانه ی من، پروانه ی من
بی تو چه کنم، مستانه ی من
آوای تو شد، هم نغمه ی من
ای لاله ی من، بردی دل من
ترانه سرا: لعبت والا
***
آمد ز درم خنده به لب، بوسهطلب، مست،
در دامن پندار من میزده بنشست،
لبهاش شراب سخن عشق فرو ریخت
بر اشک نیازم ره دیوانهگری بست
آن ترک ستم کیش که ترک دل ما گفت
باز آمد و هر عهد که بستم همه بشکست
گفتم که دگر در سر من شور غمت نیست
در چشم من آویخت نگاهش که ببین هست
گفتم به خدا سینهام از عشق تو خالیست
و آن رشتهی پیوند من و زلف تو بشکست
خندید، از آن چشمهی خورشید شرر ریخت
دل ذره صفت، باز به آن سلسله پیوست
او کودک خود خواه زمان است و عجب نیست
گر لعبتم و در کف او میروم از دست
از مجموعه شعر "پندار"
****
چه شد ای دوست که یاد دل ما کردی باز
دل از جور چه دیدی که وفا کردی باز
چون گل تازه به یک خندهی مستانهی خویش
بس کدورت که مبدل به صفا کردی باز
دیگر ای آهوی وحشی تو به راه آمدهای
پا بدین رهگذر از راه خطا کردی باز
دل شیدا به کمند سر گیسویت بند
زلف آشفتی و دیوانه رها کردی باز
در دل سرد که افسرده ماتمکده بود
به نگه آتش سوزنده به پا کردی باز
لعبت از رنجش شب هجر ننالد دیگر
به یک بوسه تو این درد دوا کردی باز
شعر زن
ازدحام جمعیت به قدری غیرمنتظره بود، که ساعتی بعد سالن پرشد وحوالی ساعت ۵ درهای سالن را به روی مردم بستند.
مـاموران برای حفظ امنیت حاضران از ورود مراجعین که بیش از ظرفیت سالن بود، خودداری کردند.
من که دیررسیده بودم حتا نصرالله شیبانی پسر خانم والا را درجمع منتظران دیدم.
به شوخی گفتم تو که صاحب خانه ای چرا دیر کردی؟
خندید و از سنگینی ترافیک شکوه کرد.
بالاخره دراثر اصرار و ازدحام بیرون درهای طبقه بالای سالن راگشودند و آن عده توسط راهنمایان به طرف لژ هدایت شدند.
مجری برنامه خانم فخری نیکزاد گوینده قدیمی بود که با صدای گرم آشنایش خاطره های گذشته را تجدید میکرد.
یاران و همکاران سابق خانم والا هریک از توانائی های هنری و ادبی ایشان اطلاعات تازه ای را دراختیار حاضران گذاشتند.
محمد عاصمی مدیر نشریه کاوه که ازآلمان به همین منطور به لندن آمده بود، شرحی از فعالیت های هنری و ادبی ایشان را شرح داد و با خاطره هائی از تئائرهای لاله زار و یادی از بازیگران آن دوره فضای شادی به وجود آورد.
حضور خانم سیمین بهبهانی که ازایران به همین منظور به لندن آمده بود، فضای مطبوع جلسه را دوچندان کرده بود.
وقتی حضورایشان در جلسه اعلام گردید، خانم بهبهانی در اثر کف زن شدید حاضران بلند شد و با تعظیم به حضار، مهر انسانی خود را نثار حاضران کردند .
دکتر شهیدیان (داماد خانم والا) ازآشنائی خود با دخترجوانی که دردانشکده پزشکی عاشق او شده بود، خاطره ای تعریف کرد و با گفتن یکی دوسروده شعرگونه از ایشان بود که صدای خنده حاضران درسالن پیچید.
احساسات حاضران زمانی اوج گرفت که خانم بهبهانی به پشت میکرفن هدایت می شد.
ایشان در میان کف زدنهای ممتد وقتی در بالای سن مقابل حضار ایستاد، با گفتن چند لطیفه شیطنت های جوانی خودرا در سرزندگی پیرانه به وجه احسن به نمایش گذاشت.
بعد از پیام های تصویری دوستان، شاعران و نویسندگان که از اقصا نقاط جهان رسیده بود، خانم شاداب وجدی، شیرین رضویان و زیبا کرباسی اشعاری خواندند.
که شعر شیرین رضویان ، به ویژه شعر دوم زیبا کرباسی با تیتر "زیبا" با استقبال کم نظیر در میان کف زدن حاضران جلب توجه میکرد.
درپایان برنامه، خانم جمیل خرازی برای اهدای تابلوی افتخار به خانم والا، دعوت شد.
ایشان که بنیاد توس را بنیان نهاده اند، پشت میکرفن قرار گرفتند و درهمین حال گوینده شمه ای ازفعالیت های هنری و کارهای خیر و نیکوکاری های خانم خرازی را به حاضران توضیح دادند.
مسئولیت نشست و کلیه تدارکات برنامه ها برعهده آقای توفیق ممتاز بود که در کمال دقت و با سلیقه ای کاملن ممتاز انجام داده بود.
جا دارد براین نکته تآکید کنم که نظم و ترتیب و هماهنگی برنامه ها کم نظیر بود.
برنامه این نشست با خاطره ای خوش در تجلیل از یک بانوی ادیب و هنرمند در ساعت ۹ به پایان رسید.
(هستی - لندن)
akhbar-rooz.com
**********************************************
چند نمونه از اشعار خانم لعبت والا :
مادرم
مادرم، صخرهی غرور
در درازنای شب
سرگونه سبز مانده بود
تازیانهها بر تنش نشست
کوهستان ایستاده و صبور
قصهی ثباتخوانده بود
چشمها، و بازوانش
آفتاب را به سینه میفشرد
که با بهار دستهایش نهال عشق را
به خاک خشک غم نشانده بود
سالهای سال در فراز و در فرود
بیشکیب و رهسپار همچون رود
هجوم تندباد و خروشها را
بر آستان آشیانه رانده بود
و کودکان بیپناه خویش را
از گزند فتنهها رهانده بود.
مادرم قهرمانی بیشکست
گرچه در عزای ریشههای مهر
سرو قامتش فرو نشست
و بر غروب سرد خانه چشم بست
لیک همچنان کوهستان ایستاده و صبور
در نهاد نسلهای من، در شکوه نور
فاتحانه ایستاده است.
وصل
در باد غرق شدم
وقتی تمامی او
در من حلول کرد
و دریا
از کوه صعود
و رویش ابهام، در فضای رها
از حجم هندسی شعله شکل یافت
و باد و آفتاب و آب
در من به منتهای وصل رسیدند
و من به اوج عشق رسیدم
اندام های باکره ام
همخوابه ی طبیعت شد
و ذره های روح مذابم
رستند از حجاب سنگی دریا
از آب زاده شدم باز
همراه موج شکستم
و چشمهام
به پیغام پاک تیشه رسیدند
باید ترا شکست
و معبد را
از بازتاب سایه ی تندیس پاک کرد
باید به نبض حادثه پیوست
فریادهای من
به سکوت مدیونند
در من کسی به مرز رسیده است
در من کسی که از هزاره ی شب هاست
که خسته خاطر و تن هاست
که اصل می جوید
که وصل می جوید
اما من از قبیله ی کفارم
با چشم های زنا کار
سجاده های تهی از مهر
و دست هایم
گریخته اند از من
چگونه نمازی
تو را گزارد توانم؟
آدمک
چون سایه های بی امان، بازیچه دست زمان
در این دنیا ماندم چنان، افسرده و حیران، سرگشته و نالان
چون آدمک زنجیر، بر دست و پایم، از پنجه تقدیر، من کی رهایم
ای که تو دادی جانم، گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک، مخلوقی سرگردان
ای که تو دادی جانم، گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک، مخلوقی سرگردان
چون آدمک زنجیر، بر دست و پایم، از پنجه تقدیر، من کی رهایم
ای که تو دادی جانم، گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک، مخلوقی سرگردان
چون آدمک زنجیر، بر دست و پایم، از پنجه تقدیر، من کی رهایم
***
پروانه ی من
خواهم تو شوی، محبوب دلم
چون نرگس من، دیوانه ی من
روید رخ من، سویت ره من
هستی چو بهشت، کاشانه ی من
پروانه ی من، پروانه ی من
بی تو چه کنم، مستانه ی من
آوای تو شد، هم نغمه ی من
ای لاله ی من، بردی دل من
پروانه ی من، پروانه ی من
بی تو چه کنم، مستانه ی من
آوای تو شد، هم نغمه ی من
ای لاله ی من، بردی دل من
پروانه ی من، پروانه ی من
بی تو چه کنم، مستانه ی من
آوای تو شد، هم نغمه ی من
ای لاله ی من، بردی دل من
ترانه سرا: لعبت والا
***
آمد ز درم خنده به لب، بوسهطلب، مست،
در دامن پندار من میزده بنشست،
لبهاش شراب سخن عشق فرو ریخت
بر اشک نیازم ره دیوانهگری بست
آن ترک ستم کیش که ترک دل ما گفت
باز آمد و هر عهد که بستم همه بشکست
گفتم که دگر در سر من شور غمت نیست
در چشم من آویخت نگاهش که ببین هست
گفتم به خدا سینهام از عشق تو خالیست
و آن رشتهی پیوند من و زلف تو بشکست
خندید، از آن چشمهی خورشید شرر ریخت
دل ذره صفت، باز به آن سلسله پیوست
او کودک خود خواه زمان است و عجب نیست
گر لعبتم و در کف او میروم از دست
از مجموعه شعر "پندار"
****
چه شد ای دوست که یاد دل ما کردی باز
دل از جور چه دیدی که وفا کردی باز
چون گل تازه به یک خندهی مستانهی خویش
بس کدورت که مبدل به صفا کردی باز
دیگر ای آهوی وحشی تو به راه آمدهای
پا بدین رهگذر از راه خطا کردی باز
دل شیدا به کمند سر گیسویت بند
زلف آشفتی و دیوانه رها کردی باز
در دل سرد که افسرده ماتمکده بود
به نگه آتش سوزنده به پا کردی باز
لعبت از رنجش شب هجر ننالد دیگر
به یک بوسه تو این درد دوا کردی باز
شعر زن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر