۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

داستان یه آدم سیگاری که توی گرمای تابستون با اتوبوس سفر میکرد، اونم بدون کبریت / طنز

اون قدیم ندیما که سیگار کشیدن توی اتوبوسای مسافربری آزاد بوده،
یارو توی اتوبوس هوس کشیدن سیگار میکنه، اما میبینه کبریتش تموم شده
چون روش نمیشده بدون مقدمه از بغل دستیش کبریت بگیره،
میاد سر صحبتو باهاش بازبکنه تا کمی آ شنائی پیدا کنه !

از مسافر بغل دستیش میپرسه
اسمت چیه ؟
طرف جواب میده : یوسف
میگه : به به، خب شغلت چیه ؟
طرف جواب میده : زنبور دار
باز میگه : به به ، خوب کجا داری میری ؟
طرف میگه : اهواز !
باز میگه : به به، عجب جائی
بعد میگه : ببینم، کبریت داری ؟
طرف که گویا سیگاری نبوده، جواب میده : نه
یارو پاک عصبانی میشه و میبینه با این همه تمهیدات، تیرش به سنگ خورده، میگه :
نه و نكمه، با اون اسمت: "یو فس"،
آخه مرتیکه "پشه" باز
توی این گرما، سگ میره اهواز كه تو ذاری میرى !؟
فرستنده یار دبیرستانی من : Kurosh Kalhorم

هیچ نظری موجود نیست: