درباره تولد و حتا قبل از تولد زردشت داستان های معجزه آمیزی بیان شده است.
مثلن می گویند در هنگام تولد به جای اینکه مثل سایر نوزادان بگرید، می خندید، یا چند مورد، چه در رحم مادر و یا بعد در گهواره، هر بار که از جانب دیوان و اهریمنان تهدید می شد، و دیوان قصد جان او می کردند، در اثر فره ی ایزدی به طور معجزه آسا نجات می یافت.
این گونه داستان های معجزه آمیز چه درست باشد یا نباشد، هیچ تأثیری در شخصیت زردشت نخواهد داشت.
اهمیت زردشت در این است که در آن عصر و روزگار وی توانست جامعه ای را اصلاح کند، و همین امر بزرگترین معجزه اش محسوب میشود.
گفته می شود که زردشت در ایام جوانی مدتی به چوپانی و رمه داری مشغول بوده، و بین ۳۰ تا ۴۰ سالگی به پیامبری مبعوث شده است. رشته ای که وحی و یا پیام آهورامزدا را به او می رساند «وهومنه» یا بهمن نام دارد.
وی پس از بعثت، قبیله و خانواده ی خود را به دین آهورامزدایی دعوت کرد.
لیکن کم تر کسی دعوت او را می پذیرد و تنها پسر عمویش دعوت وی را می پذیرد.
همانگونه که از برخی متون اوستا برمی آید، زردشت بارها از قبیله و عشیره خود گله کرده است، و یا با سخنانی به این مضمون، که:
«خدایا به کدام سرزمین روی آورم»، گلایه خود ر ا از مردم عشیره خویش آشکار کرده است.
وی سرانجام از زادگاه خود هجرت کرده و به بلخ (خراسان قدیم، افغانستان فعلی) روی آورد.
شهر بلخ در آن روزگار مرکز حکمرانی گشتاسب پادشاه کیانی بود.
این پادشاه نخست از زردشت استقبال کرد، اما پس از چندی در اثر سخن چینی حسودان و گروهی از صاحبان زر و زور و برخی از روحانیون مزور در آن دوران، پادشاه وی را به زندان افکند.
بنا بر روایات، پس از مدتی در اثر یک حادثه یا تصادف، از زردشت معجزه ای به ظهور می پیوندد و ناگزیر پادشاه نه تنها او را از زندان آزاد می کند، بلکه دین او را هم می پذیرد.
از این پس خود پادشاه و فرزندش به نام اسفندیار به حمایت و پشتیبانی از دین زردشت برمی خیزند، تا جایی که اسفندیار برای ترویج این دین شمشیر می زند.
بالاخره وقتی که پذیرش این آیین جدید از طرف ایرانیان و پادشاه ایران به گوش ارجاسپ پادشاه توران می رسید، این پادشاه که بیم داشت، مبادا این دگرگونی در میان تورانیان هم نفوذ پیدا کند و تخت وی را سست و لرزان نماید، از گشتاسب می خواهد که دست از این آئین جدید بشوید، اما گشتاسب آن را نمی پذیرد.
ناگزیر ارجاسب به بلخ حمله ور شده و زردشت در یکی از جنگ ها کشته می شود.
گفته شده که وی در هنگام مرگ (کشته شدن) بیش از هفتاد سال داشته است.
پس از کشته شدن زردشت، آیین وی از حرکت باز نمی ایستد و دربار گشتاسب و به ویژه اسفندیار برای تبلیغ آن بیش از پیش کوشش می کنند تا سرانجام پس از قرن ها به عنوان دین رسمی ایران باستان در می آید.
اقتباس از : ادیان باستانی ایران/ فاروق صفی زاده
مثلن می گویند در هنگام تولد به جای اینکه مثل سایر نوزادان بگرید، می خندید، یا چند مورد، چه در رحم مادر و یا بعد در گهواره، هر بار که از جانب دیوان و اهریمنان تهدید می شد، و دیوان قصد جان او می کردند، در اثر فره ی ایزدی به طور معجزه آسا نجات می یافت.
این گونه داستان های معجزه آمیز چه درست باشد یا نباشد، هیچ تأثیری در شخصیت زردشت نخواهد داشت.
اهمیت زردشت در این است که در آن عصر و روزگار وی توانست جامعه ای را اصلاح کند، و همین امر بزرگترین معجزه اش محسوب میشود.
گفته می شود که زردشت در ایام جوانی مدتی به چوپانی و رمه داری مشغول بوده، و بین ۳۰ تا ۴۰ سالگی به پیامبری مبعوث شده است. رشته ای که وحی و یا پیام آهورامزدا را به او می رساند «وهومنه» یا بهمن نام دارد.
وی پس از بعثت، قبیله و خانواده ی خود را به دین آهورامزدایی دعوت کرد.
لیکن کم تر کسی دعوت او را می پذیرد و تنها پسر عمویش دعوت وی را می پذیرد.
همانگونه که از برخی متون اوستا برمی آید، زردشت بارها از قبیله و عشیره خود گله کرده است، و یا با سخنانی به این مضمون، که:
«خدایا به کدام سرزمین روی آورم»، گلایه خود ر ا از مردم عشیره خویش آشکار کرده است.
وی سرانجام از زادگاه خود هجرت کرده و به بلخ (خراسان قدیم، افغانستان فعلی) روی آورد.
شهر بلخ در آن روزگار مرکز حکمرانی گشتاسب پادشاه کیانی بود.
این پادشاه نخست از زردشت استقبال کرد، اما پس از چندی در اثر سخن چینی حسودان و گروهی از صاحبان زر و زور و برخی از روحانیون مزور در آن دوران، پادشاه وی را به زندان افکند.
بنا بر روایات، پس از مدتی در اثر یک حادثه یا تصادف، از زردشت معجزه ای به ظهور می پیوندد و ناگزیر پادشاه نه تنها او را از زندان آزاد می کند، بلکه دین او را هم می پذیرد.
از این پس خود پادشاه و فرزندش به نام اسفندیار به حمایت و پشتیبانی از دین زردشت برمی خیزند، تا جایی که اسفندیار برای ترویج این دین شمشیر می زند.
بالاخره وقتی که پذیرش این آیین جدید از طرف ایرانیان و پادشاه ایران به گوش ارجاسپ پادشاه توران می رسید، این پادشاه که بیم داشت، مبادا این دگرگونی در میان تورانیان هم نفوذ پیدا کند و تخت وی را سست و لرزان نماید، از گشتاسب می خواهد که دست از این آئین جدید بشوید، اما گشتاسب آن را نمی پذیرد.
ناگزیر ارجاسب به بلخ حمله ور شده و زردشت در یکی از جنگ ها کشته می شود.
گفته شده که وی در هنگام مرگ (کشته شدن) بیش از هفتاد سال داشته است.
پس از کشته شدن زردشت، آیین وی از حرکت باز نمی ایستد و دربار گشتاسب و به ویژه اسفندیار برای تبلیغ آن بیش از پیش کوشش می کنند تا سرانجام پس از قرن ها به عنوان دین رسمی ایران باستان در می آید.
اقتباس از : ادیان باستانی ایران/ فاروق صفی زاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر