خلاصه داستان "سووشون"، کتاب مشهور و جهانی زنده یاد "سیمین دانشور" :
اقتباس از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
سووشون نام رمانی از سیمین دانشور نویسندهٔ نامدار چند دهه گذشته ایران است.
نویسنده در این رمان زندگی فئودالی در زمان اشغال ایران از سوی انگلیسیها را به زیبایی به نگارش درآورده است.
کاربرد برخی واژههای عامیانه شیرازی در متن گیرایی داستان را صد چندان کرده است.
از ورای چند و چون عروسی خواننده با فضای اجتماعی سالهای ۱۳۲۰ آشنا می شود.
سالهایی که انگلیس در فارس نیرو پیاده کرده و جنگ ناخواسته با خود گرسنگی و بیماری آورده است
از ویژگیهای سووشون، ساختار ساده و بیان روان آن است.
خلاصه داستان :
زری و یوسف در میهمانی عقدکنان دختر حاکم شرکت می کنند.
حاکم دست نشانده با فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه به قحطی دامن می زند.
یوسف، خان روشنفکر و متکی به ارزشهای بومی، حاضر به فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه نیست و می خواهد از مردم پشتیبانی کند. اما زری، همچون همه زنان سووشون، حتی چهرههای منفی چون عزتالدوله، که هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بیپناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش میگذارند، مسالمتجویانه، میکوشد او را آرام کند.
دو خان قشقایی، ملک رستم و ملک سهراب خانها که از سوی اشغالگران اغوا شدهاند، برای خرید آذوقه نزد یوسف میآیند تا با فروش آن به انگلیسیها اسلحه بخرند و با ارتش ایران بجنگند.
اما یوسف قبول نمیکند.
از خانه حاکم میآیند تا اسب خسرو، پسر یوسف، را برای دختر حاکم ببرند.
عمه خانم، خواهر یوسف، و زری برای پس گرفتن اسب از عزتالدوله کمک میخواهند.
رفتن زری به شهر نمایی از چهره شهر درگیر تیفوس، ناامنی و فحشا را در ذهن خواننده به تصویر می کشد.
گشتی در دیوانه خانه و زندان ما را با فجایعی که زندگی مردم را سیاه کرده از نزدیک آشنا میکند.
زری با سرزنش یوسف درس ایستادگی می گیرد و بزودی با خواسته عزتالدوله مخالفت می کند.
عاقبت روزی جسد یوسف را میآورند، اشغالگران این نماد مقاومت را از پای درآوردهاند!
مرگ یوسف وجود زری را از تردیدها میپیراید و دید او را نسبت به زندگی دگرگون میکند.
«میخواستم بچههایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم.
اما حالا با کینه بزرگ میکنم.»
وقتی دکتر عبداللهخان، پیرمرد آگاه، در گفتگویی به زری میگوید:
«بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد»، دگرگونی او کامل میشود.
«نه یک ستاره، هزار ستاره در ذهنش روشن شد. دیگر میدانست که از هیچکس و هیچچیز در این دنیا نخواهد ترسید.»
سفر درونی زری، در برخوردهای او با جامعه، به آگاهی میانجامد.
او که میکوشید در حاشیه رنجهای مردم بماند، به میان ماجراها کشانده میشود.
بوی عشق و دشتهای زیبای فارس، رمان سیمین دانشور را عطرآگین میکند.
زری زنی ایلاتی را به یاد میآورد که برایش از مراسم سووشون (سوگ سیاوش) گفته بود.
گویی یوسف، سیاوشی است تنها در محاصره انبوه دشمنان. آخرین فصل رمان، توصیفی قوی از تشییع جنازه یوسف و یکی از مؤثرترین وصفهای حرکت مردم در ادبیات معاصر ایران است.
تشییع جنازه به تظاهرات ضداستعماری مردم و درگیری آنان با نیروهای امنیتی مبدل میشود.
جنازه یوسف را شبانه به خاک میسپارند و "مک ماهون" در تسلیتی امیدبخش به زری مینویسد:
"گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت، و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید:
در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟"
اقتباس از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
سووشون نام رمانی از سیمین دانشور نویسندهٔ نامدار چند دهه گذشته ایران است.
نویسنده در این رمان زندگی فئودالی در زمان اشغال ایران از سوی انگلیسیها را به زیبایی به نگارش درآورده است.
کاربرد برخی واژههای عامیانه شیرازی در متن گیرایی داستان را صد چندان کرده است.
از ورای چند و چون عروسی خواننده با فضای اجتماعی سالهای ۱۳۲۰ آشنا می شود.
سالهایی که انگلیس در فارس نیرو پیاده کرده و جنگ ناخواسته با خود گرسنگی و بیماری آورده است
از ویژگیهای سووشون، ساختار ساده و بیان روان آن است.
خلاصه داستان :
زری و یوسف در میهمانی عقدکنان دختر حاکم شرکت می کنند.
حاکم دست نشانده با فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه به قحطی دامن می زند.
یوسف، خان روشنفکر و متکی به ارزشهای بومی، حاضر به فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه نیست و می خواهد از مردم پشتیبانی کند. اما زری، همچون همه زنان سووشون، حتی چهرههای منفی چون عزتالدوله، که هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بیپناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش میگذارند، مسالمتجویانه، میکوشد او را آرام کند.
دو خان قشقایی، ملک رستم و ملک سهراب خانها که از سوی اشغالگران اغوا شدهاند، برای خرید آذوقه نزد یوسف میآیند تا با فروش آن به انگلیسیها اسلحه بخرند و با ارتش ایران بجنگند.
اما یوسف قبول نمیکند.
از خانه حاکم میآیند تا اسب خسرو، پسر یوسف، را برای دختر حاکم ببرند.
عمه خانم، خواهر یوسف، و زری برای پس گرفتن اسب از عزتالدوله کمک میخواهند.
رفتن زری به شهر نمایی از چهره شهر درگیر تیفوس، ناامنی و فحشا را در ذهن خواننده به تصویر می کشد.
گشتی در دیوانه خانه و زندان ما را با فجایعی که زندگی مردم را سیاه کرده از نزدیک آشنا میکند.
زری با سرزنش یوسف درس ایستادگی می گیرد و بزودی با خواسته عزتالدوله مخالفت می کند.
عاقبت روزی جسد یوسف را میآورند، اشغالگران این نماد مقاومت را از پای درآوردهاند!
مرگ یوسف وجود زری را از تردیدها میپیراید و دید او را نسبت به زندگی دگرگون میکند.
«میخواستم بچههایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم.
اما حالا با کینه بزرگ میکنم.»
وقتی دکتر عبداللهخان، پیرمرد آگاه، در گفتگویی به زری میگوید:
«بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد»، دگرگونی او کامل میشود.
«نه یک ستاره، هزار ستاره در ذهنش روشن شد. دیگر میدانست که از هیچکس و هیچچیز در این دنیا نخواهد ترسید.»
سفر درونی زری، در برخوردهای او با جامعه، به آگاهی میانجامد.
او که میکوشید در حاشیه رنجهای مردم بماند، به میان ماجراها کشانده میشود.
بوی عشق و دشتهای زیبای فارس، رمان سیمین دانشور را عطرآگین میکند.
زری زنی ایلاتی را به یاد میآورد که برایش از مراسم سووشون (سوگ سیاوش) گفته بود.
گویی یوسف، سیاوشی است تنها در محاصره انبوه دشمنان. آخرین فصل رمان، توصیفی قوی از تشییع جنازه یوسف و یکی از مؤثرترین وصفهای حرکت مردم در ادبیات معاصر ایران است.
تشییع جنازه به تظاهرات ضداستعماری مردم و درگیری آنان با نیروهای امنیتی مبدل میشود.
جنازه یوسف را شبانه به خاک میسپارند و "مک ماهون" در تسلیتی امیدبخش به زری مینویسد:
"گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت، و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید:
در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر