مردی از این که زنش
به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز گربه را همراه
خودش برد و چند خیابان آنطرف تر رهایش کرد.
ولی تا به خونه برگشت، دیدکه گربه زود تر از او به خونه برگشته!
این کار چندین بار تکرار شد و مرد دیگر حسابی از دست این گربه کلافه شده بود.
بالاخره یک روز گربه را داخل اتومبیلش گذاشت و دور شهر گرداند،
از چندین پل و رودخانه و پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده رها کرد.
اما آن شب مرد به خانه بر نگشت،
اواخر شب زنگ زد و به زنش گفت: آیا اون گربه توی خونه هست؟
زنش گفت: آره، چطور مگه، تو کجائی ؟
مرد گفت: لطفن گوشی رو بده به گربه، چون من گم شده ام!
ولی تا به خونه برگشت، دیدکه گربه زود تر از او به خونه برگشته!
این کار چندین بار تکرار شد و مرد دیگر حسابی از دست این گربه کلافه شده بود.
بالاخره یک روز گربه را داخل اتومبیلش گذاشت و دور شهر گرداند،
از چندین پل و رودخانه و پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده رها کرد.
اما آن شب مرد به خانه بر نگشت،
اواخر شب زنگ زد و به زنش گفت: آیا اون گربه توی خونه هست؟
زنش گفت: آره، چطور مگه، تو کجائی ؟
مرد گفت: لطفن گوشی رو بده به گربه، چون من گم شده ام!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر