۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

"زنی را میشناسم من"، شعری زیبا و نسبتن جدید از خانم سیمین بهبهانی


زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین

پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی را با تار تنهایی

لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست

نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من....

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که

یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است

زنی

را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد

نمی دانم؟

شبی در بستری کوچک

زنی آهسته می میرد

زنی هم

انتقامش را

ز مردی هرزه می گیرد

زنی را می شناسم من

زنی را....

«سیمین بهبهانی»

شنبه ۸ خرداد ۱۳۸٩

۳ نظر:

فریبا شش بلوکی گفت...

این شعر متعلق است به فریبا شش بلوکی از کتاب شبانه به نام زنی را

http://fariba.sheshboluki.com/shabane/zanira.htm
من در وبسایتم لینک مصاحبه ی اخیرم با نشریه ستاره دانایی رو قرار دادم که در این مصاحبه اشاره کرده ام به این موضوع که این شعر من متاسفانه به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده شده و حالا من و همسرم در حال اطلاع رسانی صحیح هستیم
ممنونم موفق باشید
www.fariba.sheshboluki.com

در ضمن سال انتشار کتاب من 1383 است

فریبا شش بلوکی گفت...

این شعر متعلق است به فریبا شش بلوکی از کتاب شبانه به نام زنی را

http://fariba.sheshboluki.com/shabane/zanira.htm
من در وبسایتم لینک مصاحبه ی اخیرم با نشریه ستاره دانایی رو قرار دادم که در این مصاحبه اشاره کرده ام به این موضوع که این شعر من متاسفانه به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده شده
www.fariba.sheshboluki.com

فریبا شش بلوکی گفت...

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=30913&articleID=132974
با سلام
این شعر متعلق است به فریبا شش بلوکی از کتاب شبانه به نام زنی را
http://fariba.sheshboluki.com/shabane/zanira.htm
که اشتباها به سیمین بهبهانی نسبت داده شده است.
در وبسایت فریبا شش بلوکی لینک مصاحبه با نشریه ستاره دانایی نیز به این موضوع اشاره گردیده.
لطفا نام شاعر را تصحیح کنید.
سپاسگزارم