۱۳۹۱ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

ساخت تنورهای لس‌ آنجلس در کوچه مشروطه


کوچه سرپولک شما را به دنیای پولک و گوش ماهی نمی‌‌برد، اینجا جایی است که مستقیم به تاریخ ختم می‌شود. به روزهای پرهیاهوی مشروطه، به نام‌های بزرگی مثل آیت‌الله بهبهانی و شهید چمران...
مجله مهر:  از خیابان 15 خرداد، که بگذرید، نام یکی از کوچه‌ها بیشتر از بقیه چشم تان را خیره می‌کند. کوچه سرپولک که با نام عجیبش، شبیه دالانی به دنیای پر زرق و برق رویاها به نظر می‌رسد.

اما کوچه سرپولک شما را به دنیای پولک و گوش ماهی نمی‌‌برد، اینجا جایی است که مستقیم به تاریخ ختم می‌شود. به روزهای پرهیاهوی مشروطه، به نام‌های بزرگی مثل آیت‌الله بهبهانی و شهید چمران...

اینجا سرپولک است، کوچه‌ای که قدم به قدم آن با تاریخ پیوند خورده و ما در این کوچه شلوغ و پر گذر، دنبال یکی از قدیمی‌های محل می‌گردیم تا برایمان از تاریخ شفاهی سرپولک بگوید.


وارد کوچه «سرپولک» که بشوید، چند قدم جلوتر سمت راست، مسجدی به نام «بهبهانی» را می‌بینید. تاریخ از همین جا شروع می‌شود. جلوتر، مغازه متفاوتی به چشمتان می‌خورد که روی تابلویش با خط درشت نوشته شده: تنور سازی فرد حسینی. داخل مغازه پر از تنورهای گلی نانوایی است و صاحب مغازه، حاج اسماعیل فرد حسینی، در گوشه‌ای از مغازه روی صندلی نشسته است.

حاج اسماعیل تنور ساز همان کسی است که می‌تواند از تاریخ نه چندان دور خیابان سرپولک برایمان بگوید. پیرمرد سرزنده‌ای که سنش به 85 سال می‌رسد و به قول خودش از وقتی چشم باز کرده در محله سرپولک تنورسازی کرده است؛ نسل در نسل. پدرش حاج محمد از معتمدین محل و مسئول مسجد بهبهانی بوده و خودش هم به جای پدر این مسئولیت را قبل از خرابی مسجد در چند سال اخیر به عهده داشته است.

می گوید: «اینجا محله سرپولک جزء قدیمی ترین محله و گذر تهران است که در آن اتفاق‌های مهم تاریخی افتاده است، اینجا خانه شهید آی‌الله بهبهانی بوده و این کوچه و این مسجد هم به نام او ماندگار شده اما الان دیگر اثری از آن‌ها باقی نمانده است. غیر این مسجد که متاسفانه این را هم در بازسازی قسمت اصلیش را از بین برده اند.»

حالا ما در کوچه‌ای ایستاده ایم که در زمان نهضت مشروطه مرکز وقایع سیاسی و تاریخی در کشور بوده است، در همین محله و یکی از خانه‌های قدیمی آن، دستور استقرار مشروطه از طرف آیت‌الله بهبهانی صادر شده است و این گذر محل رفت و آمد مبارزان و مشروطه طلبان و ران و مسئولین آن زمان کشور بوده است. حتی روسای ایلات و عشایر و علمای نجف هم روزگاری در همین کوچه تجمع می‌کردند. خانه آیت‌الله بهبهانی دیگر وجود ندارد؛ به جای آن پاساژ بزرگی ساخته اند که خیابان را بیشتر از همیشه تجاری کرده است.

 

علی آقا، شاگرد حاج اسماعیل، گل‌های پهن شده روی زمین را برای درست کردن تنوری جدید لگدمال می‌کند و صدای نرم و خیس گل‌ها زیر پایش شنیده می‌شود. حاج اسماعیل تنورساز می‌گوید: «آن زمان که من بچه بودم اینجا به جای این مغازه‌ها و پاساژها فقط خانه‌های مسکونی بود و این تنورسازی، که پدرم در آن مشغول به کار بود. اما حالا محله خیلی شلوغ شده و دیگر خبری از کسب و کارهای قدیمی در سرپولک نیست.»

حاج اسماعیل از زمان جنگ تعریف می‌کند که 20 تا 20 تا، تنور پخت نان برای مناطق جنگی می‌ساخته و می‌فرستاده است، و اینکه یادش هست که در اوایل انقلاب هم چند تنور برای زندان اوین ساخته است... حالا امروز تعداد زیادی از این تنورها را به کمک علی آقا، شاگرد قدیمی‌اش که هم سن و سال خودش است می‌سازد و برای مغازه‌های نان داغ و کباب داغی صادر می کند که در گوشه و کنار امریکا و اروپا مشغول کار هستند.

 حاج اسماعیلی می‌گوید: «آن موقع این تنورها را با بوته روش می‌کردند و نان را در آن می‌پختند، از نانواهای قدیمی که ما برایشان تنور ساختیم می‌توانم از نانوایی بازار دروازه که اسمش خشکه پزی حاج علی آقا بود یا نانوایی پامنار سید علی اسم ببرم. کنار این‌ها ما برای زردشتی‌ها که که مراسمی برای ادای نذرشان دارند هم تنور درست می‌کنیم.»

 

 او در لابلای خاطراتش از تنورسازی باز از پدرش می‌گوید که فانوس کش آیت‌الله حاج محمد حسین تنکابنی بوده است، اینکه آقا را شب‌های ماه رمضان از در خانه‌اش از خیابان خراسان تا این محله برای ادای نماز و سخنرانی با فانوسی در دست در آن تاریکی شب همراهی می‌کرده است، از خود حاج محمد حسین تنکابنی می‌گوید در زمان قحطی نان که یکی از پهلوانان خیابان خراسان برخلاف هر روز که دو نان برای آقا می‌برده است یک روز را چهار نان می‌برد و حاج محمد حسن می‌گوید من هم مانند بقیه مردم همون دو عدد را سهمیه خود بر می‌دارم.

بحث به مسجد بهبهانی که می‌رسد، آهی می‌کشد و مکث می‌کند. می‌گوید: «من از این مسجد خاطرات زیادی دارم که الان آن را خراب کرده اند و تنها قسمت کوچکی از آن را باقی گذاشته اند. قبل از من پدرم مسئول مسجد بود و بعد ز او من این را به عهده گرفتم، این مسجد حدود 2500 متر زمین بود و با دو درخت توت قدیمی که متاسفانه چند وقت پیش وقتی من مسافرت بودم و برگشتم متوجه شدم درخت‌ها توت را به خاطر بازسازی مسجد قطع و قسمت اصلی آن را خراب کردند و الان دیگر اثری از آن مسجد قدیمی و تاریخی وجود ندارد.»

حالا می‌شود نم اشک را در چشم‌های پیرمردی دید که می‌گوید: «دیگر آدم‌های امروزی که از کنار این مسجد رد می‌شوند هیچ نشانه‌ای از گذشته این محله نمی‌بینند. از شب‌های سه شنبه‌ای که هزار تا غذای نذری به نام هیات جوانان مسجد بهبهانی در محل پخش می‌شد. من تنورهایی زیادی برای مردم ساختم اما آن‌هایی که برای مراسم‌های نذری بود بیشتر به دلم نشسته است. یادم هست در شب‌های محرم و احیاء در حسینیه فاطمیون بیدار می‌ماندیم و با تنورهایی که خودم ساخته بودم به کمک دوستانم 4 هزار تا نان نذری می‌پختیم، حال و هوای خوبی داشت که هیچ موقع از یادم نمی‌رود.»

 

از حاج اسماعیل باز درباره این گذر و آدم‌های معروف قدیمی‌اش می‌پرسیم و حاج اسماعیل، نام کسی را می‌آورد که به گوش همه نسل‌های جنگ و بعد از جنگ ایران آشناست: شهید مصطفی چمران که همراه برادرانش در این محله و گذر کنار خود حاج اسماعیل بزرگ شده‌اند. در خانه‌ای کنار تنورسازی فرد حسینی که این روزها تبدیل به پاساژ بزرگی شده است و در هر طبقه‌اش تاجری بی خبر از تاریخ پر از اتفاق این گذر مشغول کسب و کار است.

حاج اسماعیل تعریف می‌کند: «کنار مغازه ما خانه شهید چمران بود، من با تمام برادرانش دوست بودم با عباس، مرتضی، مهدی، محمد، حسین و خود مصطفی که در این گذر و در خرابه‌ای که کنار مغازه مان بود با هم بازی می‌کردیم، مادرش صدیقه خانم را خوب به یاد دارم زنی مومنه بود و می‌دیدیم که با چه ایمانی فرزندانش را تربیت کرد و پدرش حسن آقا که به شغل جوراب بافی ابتدا در منزل و بعد در دکانی مشغول بود...»

 

حاج اسماعیل تنور ساز طوری از آن زمان برایمان روایت می‌کند که حتی صدای هیاهوی بازی او و برادران چمران را در گوشمان می‌شنویم. او می‌گوید: «آن زمان‌ها که بچه بودیم، کنار مغازه ما خانه‌های قدیمی زیادی بود. خانه‌های آن دوران مثل حالا نبود. همه حیاط بزرگی داشتند با اتاق‌های زیاد و بزرگ در اطرافش. این اتاق‌ها را اجازه می‌دادند و هر خانواده‌ای در یکی از آن‌ها ساکن می‌شد. خانواده شهید چمران هم در یکی از این خانه‌ها که برای خانمی به نام «آبجی کلثوم» بود زندگی می‌کردند.

 بعد از سال‌ها خانواده شهید چمران یک خانه در همین کوچه شهید کمال بشیری منتهی به بازار آهنگرها که الان «خانه موزه شهید چمران» شده است، خریدند و در آنجا ساکن شدند من خاطرات زیادی با این خانواده دارم از آن زمانی که برادر بزرگ شهید چمران عباس آقا در خارج از کشور فوت کرد، از زمانی که پیکیر پدرش حسن آقا را در همین مسجد بهبهانی شسته و تشییع کردیم... از زمانی که خود مصطفی چمران شهید شد... از همه این‌ها خاطرات زیادی دارم که گفتنش وقت زیادی می‌برد.»

هیچ نظری موجود نیست: