غضنفر که مدتی بود که تکه های نون باقیمونده در سفره اش را برای پرندگان خرد میکرد و از پنجره توی حیاط میریخت،
روز گذشته متوجه شد که دیگر تکه نانی در سفره اش باقی نمانده و پرندگان گرسنه هم برای دریافت جیره شان در حیاط صف بسته اند!
در همین لحظه فکر بکری به خاطرش رسید و بلافاصله رفت و "قلک" بچه کوچکش را شکست و تمام پول خرد ها را در آورد و از پنجره جلوی پرندگان ریخت!
و به عیالش که از این کار او بسیار متعجب شده بود، فیلسوفانه نگاهی کرد و گفت :
آخه تا کی این پرندگان بی گناه پس مونده نون ها رو بخورن؟
بزار حالا که ایام عیده، خودشون برن و به سلیقه خودشون یک چیزی که دوست دارن، مثلن بستنی یا بیسکویتی یا پفکی.... چیزی بخرن و بخورن !
روز گذشته متوجه شد که دیگر تکه نانی در سفره اش باقی نمانده و پرندگان گرسنه هم برای دریافت جیره شان در حیاط صف بسته اند!
در همین لحظه فکر بکری به خاطرش رسید و بلافاصله رفت و "قلک" بچه کوچکش را شکست و تمام پول خرد ها را در آورد و از پنجره جلوی پرندگان ریخت!
و به عیالش که از این کار او بسیار متعجب شده بود، فیلسوفانه نگاهی کرد و گفت :
آخه تا کی این پرندگان بی گناه پس مونده نون ها رو بخورن؟
بزار حالا که ایام عیده، خودشون برن و به سلیقه خودشون یک چیزی که دوست دارن، مثلن بستنی یا بیسکویتی یا پفکی.... چیزی بخرن و بخورن !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر