نشستهاید توی خانه و درس میخوانید، پسفردا امتحان دارید، فرصت زیادی باقی نمانده و هنوز در همان چند صفحهی اول کتاب دستوپا میزنید. چندباری به خانهی دوست همکلاسیتان زنگ میزنید که ببینید او تا کجای کتاب را خوانده، میخواهید دستتان بیاید که عقب ماندهاید یا نه، گاهی از پنجره نگاهی به آسمان میاندازید بلکه امدادی از غیب برسد و مثلاً برف سنگینی ببارد و مدارس تعطیل شوند و امتحان عقب بیفتد و... و ناگهان به خودتان میآیید و میبینید سی سال است که فارغالتحصیل شدهاید، همسر و فرزند دارید و کمکم به دوران بازنشستگی نزدیک میشوید... اصلاً عادلانه نیست.
نویسندهی مورد علاقهی من، کورت ونهگات جونیور، اولین نشانهی پیر شدنش را در هشتاد سالگی، در ناتوانی از پارک اتومبیل دیده است: « دیگر نمیتوانم بغل یک ماشین جوری پارک کنم که به لعنت خدا بیرزد*».
نویسندهی مورد علاقهی من، کورت ونهگات جونیور، اولین نشانهی پیر شدنش را در هشتاد سالگی، در ناتوانی از پارک اتومبیل دیده است: « دیگر نمیتوانم بغل یک ماشین جوری پارک کنم که به لعنت خدا بیرزد*».
اگر نشانهی کورت درست باشد من در هجده سالگی پیر شدم چون آن وقت هم نمیتوانستم جوری پارک کنم که به لعنت خدا بیرزد. اما فهمیدن منظور کورت کار سادهای است. پیری یعنی "ناتوانی" و ما را عادت دادهاند تا آن را با نشانههایی که اجدادمان تعریف کردهاند بشناسیم.
به ما یاد دادهاند وقتی که موی سر سپید شد، دندانها ریخت، چشمها ندید، کمر خم شد و برای راه رفتن به عصا نیاز افتاد دیگر پیر هستیم و وقت آن رسیده که داوطلبانه در انتظار مرگ بنشینیم و چون به خاطر فقر، نبود بهداشت، سوءتغذیه و کار سخت و طاقتفرسای جسمی- نیاکان ما بیشتر کشاورز بودند- این نشانهها به تدریج از سی سالگی ظاهر میشدند پس سی سالگی شد مرز رسیدن به پیری. امروز که به کمک پیشرفت در علم پزشکی و رعایت بهداشت عمومی متوسط طول عمر بالا رفته، دندانها تا سنین خیلی بالا باقی میمانند، کسی از بیماری آب مروارید دچار کوری نمیشود و دیگر پیرمردها یا پیرزنانی که با پشت خمیده راه بروند را به ندرت میبینیم باز از سی ساله شدن وحشت داریم و چهل سالهها را پیر میدانیم.
نمونهاش را در صفحهی حوادث بعضی روزنامهها میتوانید ببینید که اصرار دارند شما را زودتر از موعد از زندگی بیزار کنند. مثلاً خبر میدهند که «دیشب پیرزنی چهل ساله در خانهاش به قتل رسید!» حالا از کی و در کجای دنیا به زن چهل ساله پیرزن میگویند سوالی است که خودشان باید پاسخ بدهند اما مطمئن هستم که مقتوله قاتل خود را آسانتر از نویسندهی خبر میبخشد و مرگ خود را راحتتر از شنیدن چنین توصیف بیادبانهای تحمل میکند.
این نوع رفتار با آدمهایی که بیشتر از سی سال دارند فقط به صفحهی حوادث روزنامهها محدود نمیشود.
در نوجوانی شعری در کتاب فارسی دبیرستان خواندهام که امروز بیماری آلزایمر نمیگذارد نام شعر و شاعر آن را به یاد بیاورم اما مضمون آن درباره جوانی است که پیرمردی را به خاطر قامت خمیدهاش ریشخند میکند و با طعنه میپرسد که آن کمان- اشاره به قد خمیدهی پیرمرد- را از کجا آورده و پاسخ میگیرد که جای نگرانی نیست چون روزگار به ناگزیر تو را هم صاحب چنین کمانی خواهد کرد.
در نوجوانی شعری در کتاب فارسی دبیرستان خواندهام که امروز بیماری آلزایمر نمیگذارد نام شعر و شاعر آن را به یاد بیاورم اما مضمون آن درباره جوانی است که پیرمردی را به خاطر قامت خمیدهاش ریشخند میکند و با طعنه میپرسد که آن کمان- اشاره به قد خمیدهی پیرمرد- را از کجا آورده و پاسخ میگیرد که جای نگرانی نیست چون روزگار به ناگزیر تو را هم صاحب چنین کمانی خواهد کرد.
از زمان سرایش این شعر در چند قرن پیش تا این روزها که به نظر میرسد همه مؤدبتر شدهایم کماکان بر این باور هستیم که ناتوانی پیرها در یادگیری فنون رزمی به ما این اجازه را میدهد که هرطور بخواهیم خطابشان کنیم. پس اشارات طعنهآمیز به قد خمیده یا دندانهای از دست رفته جای خود را به اعطای القابی نظیر حاجی، پیرمرد، عمو، دایی، پدر، مادر و... دادهاست.
این القاب با اینکه به خودی خود بد نیستند و اگر از جانب نزدیکان به کار برده شوند نشان از صمیمیت و لطف گوینده دارد وقتی که از سوی راننده تاکسی یا پیشخدمت رستوران یا هر غریبهی دیگری برزبان آید فقط اسباب رنجش خاطر را فراهم میکند.
مسلماً وقتی برای صرف غذا به رستوران میروید انتظار ندارید که پیشخدمت در نقش خواهرزادهتان ظاهر شود و بپرسد «دایی، نوشابه چه رنگی میخوری، سیاه یا زرد؟» میتوانیم این رفتار تحقیرآمیز را تحمل کنیم اما از روز ناتوانی باید ترسید وقتی که بخواهیم سوار تاکسی شویم و هیچ خواهرزادهای جلوی پایمان نایستد مبادا مجبور شود چند دقیقهای بیشتر از معمول برای سوار و پیاده شدنمان متوقف بماند یا خواهرزادههای دیگرمان توقع داشته باشند که به وقت عبور از خیابان عصا را زمین بیندازیم و عرض خیابان را مثل قرقی پرواز کنیم مبادا از سرعت حرکت اتومبیلشان کم شود.
شاید خواهرزادهها نمیخواهند بپذیرند که روزی، خیلی زود، آنها هم صاحب همان کمانی خواهند شد که شاعر کتاب فارسی من از آن صحبت کرده است.
دیگر نه عصا، نه عینک، نه تصویر خوفناک دندانهای مصنوعی غوطهور در لیوان آب و نه قامت خمیده و موی سپید دلیل کافی برای اثبات پیری- ناتوانی- نیستند. اگر بپرسید که نشانههای پیری از نظر تو کدام است جواب میدهم:
پیری یعنی وقتی که کمربند را بالای شکم ببندید. وقتی که از یک روزنامه فقط جدول آن برایتان جذاب باشد. وقتی که منتظر فردا نباشید. وقتی که به یاد گرفتن هیچ چیز تازهای علاقهای نداشته باشید. وقتی که در میان رنگها فقط طیف خاکستری و قهوهای را مناسب بدانید. وقتی که صدای موسیقی آزارتان بدهد. وقتی که در برابر پذیرش هر تحول جدید مقاومت کنید. وقتی که رفتار جوانها برایتان عجیب باشد. وقتی که شبیه به مرحوم داییجان ناپلئون تحلیل سیاسی کنید. وقتی که محافظهکارانه زندگی کنید. وقتی که ذائقهتان تاب تحمل هر غذا یا مزه جدیدی را از دست بدهد. وقتی که چراغها را خاموش کنند و نتوانی هیچ چراغی را به اختیار خودت روشن کنی...
/ نوشته شده توسط توکا نیستانی
دیگر نه عصا، نه عینک، نه تصویر خوفناک دندانهای مصنوعی غوطهور در لیوان آب و نه قامت خمیده و موی سپید دلیل کافی برای اثبات پیری- ناتوانی- نیستند. اگر بپرسید که نشانههای پیری از نظر تو کدام است جواب میدهم:
پیری یعنی وقتی که کمربند را بالای شکم ببندید. وقتی که از یک روزنامه فقط جدول آن برایتان جذاب باشد. وقتی که منتظر فردا نباشید. وقتی که به یاد گرفتن هیچ چیز تازهای علاقهای نداشته باشید. وقتی که در میان رنگها فقط طیف خاکستری و قهوهای را مناسب بدانید. وقتی که صدای موسیقی آزارتان بدهد. وقتی که در برابر پذیرش هر تحول جدید مقاومت کنید. وقتی که رفتار جوانها برایتان عجیب باشد. وقتی که شبیه به مرحوم داییجان ناپلئون تحلیل سیاسی کنید. وقتی که محافظهکارانه زندگی کنید. وقتی که ذائقهتان تاب تحمل هر غذا یا مزه جدیدی را از دست بدهد. وقتی که چراغها را خاموش کنند و نتوانی هیچ چراغی را به اختیار خودت روشن کنی...
/ نوشته شده توسط توکا نیستانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر