۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

رابطه زیبا و شگفت انگیز ادیسون و مادرش!

مادرم کسی بود که زندگی مرا ساخت.
 او برای من بهترین، درست‌کارترین و معتمدترین آدم روی زمین بود و تنها به خاطر وجود او بود که احساس می‌کردم چیزی مرا به ادامه زندگی تشویق می‌کند. من هیچ‌گاه از او ناامید نشدم چون همیشه یک حامی تمام و کمال بود و در هیچ شرایطی امید مرا به ناامیدی تبدیل نکرد.» اینها جملات ادیسون هستند که همیشه و در هر شرایطی او آنها را بارها و بارها تکرار می‌کرد اما فکر می‌کنید چرا مادر ادیسون تا این حد روی سرنوشت، احساسات و افکار او تاثیر داشت؟ ...

توماس هفت ساله بود که مدت 12 هفته به مدرسه رفت و در یک اتاق کوچک که 38 دانش‌آموز از سنین مختلف در آن بودند، درس خواند. معلم او که بسیار بی‌صبر، بداخلاق و بدون مهارت بود و با 38 دانش‌آموز قد و نیم قد هم باید سر و کله می‌زد چندان از ادیسون خوشش نمی‌آمد چون از سوالات پیاپی او خسته شده بود و پاسخی برای آنها نداشت و ضمنا به نظر او ادیسون رفتاری خودمحور داشت که هیچ‌کس نمی‌توانست حریف آن شود. معلم همیشه او را با لقب «کله پوک بی‌خاصیت» صدا می‌کرد در حالی که ذهن ادیسون سرشار از سوالات و نادانسته‌ها بود و همه می‌دانستند که او بسیار بزرگ‌تر از سن و سالش فکر می‌کند اما معلم او معتقد بود توماس پیش از حد فعالیت می‌کند که حتی بعدها بسیاری از متخصصان معتقد بودند او دچار بیش فعالی و کاهش تمرکز است.

این رفتارها و واکنش‌ها که در مدرسه نسبت به او ارایه می‌شد توماس را ناراحت کرده بود ولی مادرش اقدامی انجام داد که شاید در آن زمان بی‌معنا و بیهوده بود اما در اصل بسیار موثر و سرنوشت‌ساز شد. مادر که بسیار به توماس علاقه داشت و به گفته ادیسون زندگی او را ساخت شرایط را کاملا درک کرد و از اوضاع و احوال فرزندش و جو مدرسه به این نتیجه رسید که بهتر است فورا پسرش مدرسه را ترک کند و در عوض خودش در منزل مسوولیت تدریس او را به عهده گرفت چون حس می‌کرد محیط مدرسه نه تنها تاثیری مثبت روی او ندارد بلکه ممکن است راه را برای او ببندد.

مادر خیلی زود متوجه شده بود که به علت هوش سرشار پسرش این دیگران هستند که او را درک نمی‌کنند. به این ترتیب کتاب‌های مختلف از جمله انجیل را به او یاد داد.


عمده منابع آموزشی او در منزل از کتب موثق آن زمان بود. متاسفانه ماجرا به همین خوبی و خوشی ادامه پیدا نکرد چون توماس در همان سنین کودکی مشکل شنوایی پیدا کرد که دلیل آن مخملک و عفونت مکرر گوش بود اما مادر این موضوع را هم برای توماس به یک مشکل پیش پا افتاده تبدیل کرد و نگذاشت ناامیدی و یأس راه او را مسدود کند. ادیسون با همان ذهن پویا و جدی علاقه شدیدی به تاریخ و ادبیات انگلیسی پیدا کرد و دایم اشعار مختلف شعرای انگلیسی زبان را زمزمه می‌کرد.

در سن 11 سالگی، پدر و مادر او سعی کردند اشتهای وافر او را به دانستن از طریق آشنایی به کتابخانه محلی برطرف کنند چون او سرشار از سوالات مختلف بود و علاقه وافری به دانستن داشت. این تمایل آن‌قدر زیاد بود که توماس هر کتابی که در قفسه بود می‌خواند اما باز هم مادرش با درایت به موقع او را راهنمایی کرد تا در آنچه می‌خواند دقت نظر داشته و انتخاب کند و باز هم مادر بود که در جریان تمام کتب خوانده شده و یا موجود در کتابخانه قرار داشت.

به این ترتیب او در سن 12 سالگی مطالعه حدود 5 سری چند جلدی از کتب معتبر تاریخی، آناتومی، علوم و شیمی را تمام کرد. متاسفانه از این سن به بعد او با مشکلاتی روبه‌رو شد. مثلا علاقه شدیدی به فیزیک و قوانین نیوتن پیدا کرد اما مادر نتوانست با همان اندوخته‌های اندک از علم فیزیک ذهنش را پرورش داده و قدرت تفکر و آزمایش را در او ایجاد کند.

متاسفانه چون تحصیلات رسمی نداشت، نتوانست در مراحل پیشرفته‌تر علوم و مهندسی ادامه تحصیل بدهد اما باز هم مادر به کمکش شتافت و نگذاشت درمانده و ناامید شود.

به این ترتیب با تشویق‌های مکرر مادر او به این فکر افتاد که خودش آزمایش‌ها را انجام دهد. نکته قابل‌توجهی که در شخصیت توماس دیده می‌شد و تا آخر عمرش برای همه جالب بود صبر و حوصله بیش از حد او در حل مسایل و مشکلات بود که به گفته او از مادرش یاد گرفته بود. در همان 12 سالگی رفتاری بزرگ‌منشانه داشت و از والدینش خواست که اجازه کار به او بدهند و باز هم والدین و به خصوص مادر با درایت کافی به او اجازه کار دادند چون حس می‌کردند با این اقدام به توماس کمک می‌کنند که هر چه زودتر بتواند آزمایشگاهی را که همیشه دوست داشت راه بیندازد

در سن 16 سالگی در حالی که 80 درصد شنوایی گوش راستش از بین رفته بود باز هم با تشویق‌های مادر توانست اولین اختراع خود را که «تکرارکننده خودکار» بود مطرح کند. این دستگاه سیگنال‌های تلگراف را منتقل می‌کرد و اجازه می‌داد هر کس سیگنال‌های موردنظر را با سرعت و سلیقه خود به صورت کد مورد نظر تبدیل و ترجمه کند و بعد از آن اختراعات گوناگون انجام داد که درنهایت به اختراع الکتریسیته رسید.

ادیسون می‌گوید: «در مراحل مختلف آزمایشات و اختراعات بارها و بارها شکست می‌خوردم و حتی خرابی به بار می‌آمد اما می‌دانستم که تنها یک مکان مرا دوباره آرام کرده و به ادامه کار تشویق می‌کند و آن هم نزد مادرم بود. هیچ‌گاه مرا سرزنش و یا مسخره نکرد. ناامیدم نکرد و فقط حمایت و پشتیبانی از او می‌دیدم. صبر من که زبانزد همه همکاران بود از مادر به من رسیده بود. او با درایت و راهکارهای عاقلانه و درست، زندگی مرا ساخت و من هم تا جایی که می‌توانستم دنیا را ساختم.»

هیچ نظری موجود نیست: