به روز سيزده هردشت و صحرا
كند آغوش را بر عاشقان وا
چوباشد آسمان،آن روزآبي
شود هردل،چو روزآفتابي
رود هركس به جايي خُرّم و دور
نباردگركه ابر تيره پرشور
همه اين روز را خواهند زيبا
«چه خواهد كور غير از چشم بينا»
نفوسِ شهر مثلِ سيلِ جوشان
زهردروازه اي گردد خروشان
شود افزون به روي فرشِ گاري
نشاطِ كودكان وقتِ سواري
زهرسويي سواره يا پياده
اهالي سوي صحرا رو نهاده
به دستان هست نان و ديگ و پايه
«قَلِف» هاي غذاي خام مايه
به فرشِ سبز، هرکس جا گرفته
سراغِ لاله از گُل ها گرفته
شده هرگوشه اي روشن، چراغي
به هر سو لاله اي، سوزد به باغي
جواني رفته در رختِ زنانه
بخواند با ادا، شعر و ترانه
دمد از حلقه هاي مرد و زن ها
جوانان را رخي چون نسترن ها
جوان با تاي خود گردد گلاويز
درشتان با درشتان ريز با ريز
«كبوتر با كبوتر باز با باز
كند همجنس با همجنس پرواز»
يكي تُنبك زند با هيكلي چاق
زند «عنتر» به امرش «كَلّه مَلّاق»
به دورِ «جيگي، جيگي» خيلِ مردم
چنان باشد كه او گرديده خودگُم
ميانِ جمع ،چرخاند عروسك
به آوازِ بلند و ضربِ تُنبك
شده لُپ هاي سُرنا زن چو گردو
دمد از بس كه در سُرنا به نيرو
دُهُل زن آن چنان كوبد دهل را
كه از بانگش كند بيدار گل را
به هر جا كودكي در زيرِ«سَيكا»
كند بازي به«مازولاغ» و«لمكا»
درشكه، چرخ هايش ارغواني
كند منگوله هايش گل فشاني
كروكش مي درخشد زير باران
دوعاشق زير سقفش گشته پنهان
درشكه،عاشقان را مي بَرَد راه
به زيرِچتر،چون طاووس و چون ماه
به ساز و رقصِ شور انگيزِ سُم ها
بِجُنبانند اسبان گوش و دُم ها
كبوتر هاي عاشق مست وخُرّم
فرو برده دو چینگِ تشنه درهم
برقصد جوي،با شادي و شنگي
كند درسبزه ها احساس تنگي…
به نقل از منظومه ی بلندمنتشر نشده (مشهدی های قدیمی)
سروده : رضا افضلی در سال ۱۳۷۷
از: فیسبوک آ. آزاد
كند آغوش را بر عاشقان وا
چوباشد آسمان،آن روزآبي
شود هردل،چو روزآفتابي
رود هركس به جايي خُرّم و دور
نباردگركه ابر تيره پرشور
همه اين روز را خواهند زيبا
«چه خواهد كور غير از چشم بينا»
نفوسِ شهر مثلِ سيلِ جوشان
زهردروازه اي گردد خروشان
شود افزون به روي فرشِ گاري
نشاطِ كودكان وقتِ سواري
زهرسويي سواره يا پياده
اهالي سوي صحرا رو نهاده
به دستان هست نان و ديگ و پايه
«قَلِف» هاي غذاي خام مايه
به فرشِ سبز، هرکس جا گرفته
سراغِ لاله از گُل ها گرفته
شده هرگوشه اي روشن، چراغي
به هر سو لاله اي، سوزد به باغي
جواني رفته در رختِ زنانه
بخواند با ادا، شعر و ترانه
دمد از حلقه هاي مرد و زن ها
جوانان را رخي چون نسترن ها
جوان با تاي خود گردد گلاويز
درشتان با درشتان ريز با ريز
«كبوتر با كبوتر باز با باز
كند همجنس با همجنس پرواز»
يكي تُنبك زند با هيكلي چاق
زند «عنتر» به امرش «كَلّه مَلّاق»
به دورِ «جيگي، جيگي» خيلِ مردم
چنان باشد كه او گرديده خودگُم
ميانِ جمع ،چرخاند عروسك
به آوازِ بلند و ضربِ تُنبك
شده لُپ هاي سُرنا زن چو گردو
دمد از بس كه در سُرنا به نيرو
دُهُل زن آن چنان كوبد دهل را
كه از بانگش كند بيدار گل را
به هر جا كودكي در زيرِ«سَيكا»
كند بازي به«مازولاغ» و«لمكا»
درشكه، چرخ هايش ارغواني
كند منگوله هايش گل فشاني
كروكش مي درخشد زير باران
دوعاشق زير سقفش گشته پنهان
درشكه،عاشقان را مي بَرَد راه
به زيرِچتر،چون طاووس و چون ماه
به ساز و رقصِ شور انگيزِ سُم ها
بِجُنبانند اسبان گوش و دُم ها
كبوتر هاي عاشق مست وخُرّم
فرو برده دو چینگِ تشنه درهم
برقصد جوي،با شادي و شنگي
كند درسبزه ها احساس تنگي…
به نقل از منظومه ی بلندمنتشر نشده (مشهدی های قدیمی)
سروده : رضا افضلی در سال ۱۳۷۷
از: فیسبوک آ. آزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر